loading...
به سوی ظهور
محسن داوری ثانی بازدید : 155 1392/11/23 نظرات (0)

3/2/92دخترک غمگین بود چون پدر فردا باید به سفر میرفت کار او اکثرا همین طور بود و همیشه وقت کمی برای خانواده اش باقی می ماند... 4/2/92پدر بعد از کلی گشتن نا امید روی صندلی نشست و با ناراحتی گفت نیست بلیطم نیست همه ان روز کمی غمگین میزدند و هیچ کس ندید خنده های دختر کوچولو را هنگامی که بلیط هواپیما را در دست داشت وخوشحال بود از اینکه یک روز دیگر میتواند با پدر باشد

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    نظرسنجی
    دوست دارید چه مطالبی بیشتر در این وبلاگ قرار بگیرد؟(شما میتوانیدبه بیش از یک گزینه رای دهید)
    عناوین مطالب

    آمار سایت
  • کل مطالب : 315
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 3
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 49
  • آی پی دیروز : 2
  • بازدید امروز : 60
  • باردید دیروز : 3
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 63
  • بازدید ماه : 83
  • بازدید سال : 2,029
  • بازدید کلی : 29,812
  • کدهای اختصاصی

    ابزار هدايت به بالاي صفجه


    کد جلوگيري از راست کليک


    کد جلوگيري از انتخاب متن


    متحرک کردن عنوان وب

    گردآورنده مطالب