يه زماني تلويزيون فيلم امپراطور دريا رو ميداد و منم هميشه بعد از تموم شدنش جو گير ميشدم و ميرفتم حياط يه چوب برميداشتم و مثلا با دشمناي فرضي مبارزه ميكردم
يه بار بعد از انجام اون حركات داداشم بهم گفت كنار مدرسه مون يه ديوونه است از حركاتش فيلم گرفتم بيا نگاه كن
گوشي رو گرفتم و هي نگاه ميكردم سر در نمي آوردم ديوونه هه چيكار ميكنه هي به داداشم گفتم:داداشي چيكار ميكنه؟ اونم ميگفت:آخر متوجه ميشي!!
بعد دو ساعت ديدم از خودم فيلم گرفته و نشون خودم داده!!
يعني اون لحظه ميخواستم بميرم!
مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب
اطلاعات کاربری
آرشیو
نظرسنجی
دوست دارید چه مطالبی بیشتر در این وبلاگ قرار بگیرد؟(شما میتوانیدبه بیش از یک گزینه رای دهید)
عناوین مطالب
آمار سایت
گردآورنده مطالب