"شادمانی همه جا پشت در است در گشودن هنر است"
داستان گاو و خوک
مرد ثروتمندی به کشیشی گفت: نمیدانم چرا مردم مرا خسیس می پندارند. کشیش گفت: بگذار حکایت کوتاهی از یک گاو و یک خوک برایت نقل کنم.
خوک روزی به گاو گفت: "مردم از طبیعت آرام و چشمان حزن انگیز تو بهنیکی سخن می گویند و تصور می کنند تو خیلی بخشنده هستی. زیرا هر روز برایشان شیر و سرشیر می دهی. ولی من همه چیز خودم را به آن ها می دهم، از گوشت ران گرفته تا سینه ام را. حتی از موی بدن من برس کفش و ماهوت پاک کن درست می کنند. با وجود این کسی از من خوشش نمی آید. علتش چیست؟" می دانی جواب گاو چه بود؟ جوابش این بود:
“شاید علتش این باشد که هر چه من می دهم در زمان حیاتم می دهم
مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب
اطلاعات کاربری
آرشیو
نظرسنجی
دوست دارید چه مطالبی بیشتر در این وبلاگ قرار بگیرد؟(شما میتوانیدبه بیش از یک گزینه رای دهید)
عناوین مطالب
آمار سایت
گردآورنده مطالب