loading...
به سوی ظهور
محسن داوری ثانی بازدید : 64 1392/11/22 نظرات (0)

چند وقت پیشا صبح ساعت پنج تلفن خونمون به صدا در اومد.همه به حالت سکته از خواب پریدیم. فکر کردیم کسی مرده.زن عموی پیر بابام بود،ما گفتیم حتما عمو تمام کرد..
بابام ساکت بود،بعد از تمام شدن تماس گفت شام میان خونمون.
بعد از زنگ زدن بزور خوابیدیم.ساعت 8 صبح در خونه زده شد.سکته ی دوم رو زدیم،دیگه گفتیم یکی مرده.درو باز کردم،عموبا زن عموی بابم بودن،8 صبح اومدن واسه شام؟یافرق صبحانه با شام رو نمیدونن.یاساعتشون یک کم فرتی داره.
دیگه زنگ بزنن خبرمرگ هم بدن فایده نداره،چون بعداون تجربه،شبها تلفن رو از پریز میکشیم.

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    نظرسنجی
    دوست دارید چه مطالبی بیشتر در این وبلاگ قرار بگیرد؟(شما میتوانیدبه بیش از یک گزینه رای دهید)
    عناوین مطالب

    آمار سایت
  • کل مطالب : 315
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 7
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 27
  • آی پی دیروز : 209
  • بازدید امروز : 53
  • باردید دیروز : 309
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 365
  • بازدید ماه : 385
  • بازدید سال : 2,331
  • بازدید کلی : 30,114
  • کدهای اختصاصی

    ابزار هدايت به بالاي صفجه


    کد جلوگيري از راست کليک


    کد جلوگيري از انتخاب متن


    متحرک کردن عنوان وب

    گردآورنده مطالب