loading...
به سوی ظهور
محسن داوری ثانی بازدید : 266 1392/11/22 نظرات (0)

يه زماني تلويزيون فيلم امپراطور دريا رو ميداد و منم هميشه بعد از تموم شدنش جو گير ميشدم و ميرفتم حياط يه چوب برميداشتم و مثلا با دشمناي فرضي مبارزه ميكردم
يه بار بعد از انجام اون حركات داداشم بهم گفت كنار مدرسه مون يه ديوونه است از حركاتش فيلم گرفتم بيا نگاه كن
گوشي رو گرفتم و هي نگاه ميكردم سر در نمي آوردم ديوونه هه چيكار ميكنه هي به داداشم گفتم:داداشي چيكار ميكنه؟ اونم ميگفت:آخر متوجه ميشي!!
بعد دو ساعت ديدم از خودم فيلم گرفته و نشون خودم داده!!
يعني اون لحظه ميخواستم بميرم!

محسن داوری ثانی بازدید : 49 1392/11/22 نظرات (0)

يادمه يه مدت ميرفتم باشگاه هنر هاي رزمي.يه كيسه بوكس داشتيم كه كهنه شده بود.استاد هم براي اينكه خرج زياد نشه واسش يه روكش خريده بود.
يه بار آورد امتحان كنه ببينه اندازش درسته يا نه.
بعد از امتحان كردن درش آورد و خواست ببره كه يهو گفتم:
استاد نبرید بذاريد بمونه چونکه بعدا واسش كوچيك ميشه!!
استاد:=-|
بقيه:!:-)
خودم:-))
از اون به بعد ديگه باشگاه نرفتم!

محسن داوری ثانی بازدید : 47 1392/11/22 نظرات (0)

خاطرات شيرين.
يه بارمعلم ورزشمون دروازه وايساده بودمن هم مي خواستم پنالتي بزنم!
حالاخودم موندم4متردروازه 100مترفضاي آزادچرامن توپو زدم اونجايي كه نبايد مي زدم؟
هيچي ديگه معلممون بي هوش شد مديروناظماريختن سرش به زوربه هوش آوردنش.
انقدرترسيدم كه آخه نوك پابدشوتيدم.
بنده خدا بهوش اومد باهام كاري نداشت فقط گفت:تاآخرسال از ورزش محروم شدي.

محسن داوری ثانی بازدید : 47 1392/11/22 نظرات (0)

مامانم بهم گفت مارو ببر تو شهر
میخایم لباس بخریم
داداش پنج سالم
با دادو فریاد اومد گفت که منم
میخام بیام
گفتم تو چی میخای؟
گفت هم لباس میخام هم شلوار
منو میگی
مردم از خنده: )

محسن داوری ثانی بازدید : 70 1392/11/22 نظرات (0)

داییم اومده بود خونمون
بعد بابامو کشید کنار که
باهاش خصوصی حرف بزنه
چند لحظه بعد مامانمم رفت پیششون
یه دقیقه بعد منم بهشون اضافه شدم
بعدش خواهر و برادرامم اومدن
داییم=-0
ما :-)

محسن داوری ثانی بازدید : 50 1392/11/22 نظرات (0)

یه بار سر کلاس برنامه سازی معلم یکی از بچه ها رو برای نوشتن برنامه مقلوب عدد صدا کرد .
این بیچاره هم اصلا حالیش نبود برنامه سازی چیه
پاشد رفت سر تخته
کل کلاس هم منتظر بودن ببینن این چی می خواد بنویسه
شروع کرد
یه خط برای دریافت عدد به زبان برنامه سازی نوشت خط بعدی رو اینطوری نوشت
"عدد را مقلوب کن"
و خط پایانی رو هم به زبان برنامه سازی نوشت
معلم پاشد گفت کامپیوتر  همسایتونه که داری باهاش فارسی حرف میزنی؟؟
معلم :-<
بچه ها :)))))
شاگرد پای تخته =-|

محسن داوری ثانی بازدید : 47 1392/11/22 نظرات (0)

چن وقتی هست میرم بدنسازی
یه شونه تخم مرغ خریده
بودم که بخورم
از باشگاه برگشتم دیدم اثری ازش نیست
بهم گفتن صامی(داداش 5 سالم)
شکوندتشون
با حالت عصبانیت بهش نگاه کردم
گفت هاااااااااا چیه
دو روز رفتی بدنسازی گردن کلفت شدی ؟
من=-0
دمبل های باشگاه=-0

محسن داوری ثانی بازدید : 63 1392/11/22 نظرات (0)

بادوتاازدوستام رفتيم دانشگاه اعتراض بزنيم آخه استادبهمون داده بود 9.5 كه مثلامشروط نشيم.
استادبرگه سه تامونوكشيدبيرون دوباره هركاري كردهيچكدوممون بيشتراز6نشديم.
9.5 شد 6 جهنم چيزي كه باعث آبروريزي شدسه تامون آخربرگه امتحان نامه نوشته بوديم عمم فوت كرده بود نتونستيم بخونيم.استادهمچين نگاه مي كرد

محسن داوری ثانی بازدید : 68 1392/11/22 نظرات (0)

شماهم یادتون میاد معلم ها آخر سال بهمون میگفتن هر نظری در مورد ما دارین بدین ،انتقاد هم بکنین ناراحت نمیشیم؟
من هی میخواستم دهنم بسته بمونه میدیدم هی گیر میدن خلاصه یه بار تصمیم گرفتم ببینم تا چه حد ظرفیت دارن؟؟
یه نامه نوشتم خطم رو هم عوض کردم که هیچ کس نفهمه با چند تا از دوستا قرار گذاشیم فقط اونا میدونستن کار منه
خیلی محترمانه نامه رو شروع کردم و هر انتقادی که به ذهنم میرسید نوشتم خدایی هیچ چیز بدی ننوشته بودم
بعد نامه رو گذاشتیم تو پاکت گذاشتیمش رو صندلی معلم
اونم اومد نشست روش

یکی از بچه ها گفت استاد یه پاکت رو صندلیه اونم پاشد برداشت نامه رو خوند قیافش خیلی جالب بود هر لحظه قرمز تر میشد در حد انفجار!!!!
پرسید کی این نامه رو نوشته هیچکس گردن نگرفت.منم که اصلا تو باغ نبودم!!!
نهایت انتقاد پذیریش اینجا بود که گفت اگه نویسنده اش رو پیدا کنم پایان ترمش رو 0 میدم.
خیلی حال داد ولی من تا آخر سال میترسیدم بفهمه کار منه بدبخت بشم .
شما از این کارا نکنید

محسن داوری ثانی بازدید : 53 1392/11/22 نظرات (0)

دوران دبیرستان که بودیم یه معلم ریاضی داشتیم که وقتی میومد سر کلاس از اول تخته سیاه شروع میکرد به نوشتن تا آخر زنگ یه ریز مینوشت ما هم که بچه درس خون هیچی نمی فهمیدیم .
یه بار ساندویچ خریده بودم که یه فکر شیطانی به ذهنم رسید یخورده از سس سفید رو مالیدم به تخته سیاه درست همون جایی که معلم شروع میکرد به نوشتن بقیه رو هم ریختم رو تخته پاکن
معلم اومد سر کلاس شروع کرد به نوشتن دید کج سر میخورده خط خطی میشه برداشت با پاکن پاکش کرد دوباره نوشت دید بازم نمیشه ،دیگه داشت دیوونه میشد هرچه قدر پاک میکرد بدتر میشد.
کل تخته سسی شد.
فهمید کار ماست ولی خب شد بچه ها لومون ندادن.
هیچی دیگه خلاصه مجبورمون کرد کل تخته رو بشوریم ولی جاتون خالی اونروز اصلا درس نداد!!!!

تعداد صفحات : 27

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    نظرسنجی
    دوست دارید چه مطالبی بیشتر در این وبلاگ قرار بگیرد؟(شما میتوانیدبه بیش از یک گزینه رای دهید)
    عناوین مطالب

    آمار سایت
  • کل مطالب : 315
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 5
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 167
  • آی پی دیروز : 2
  • بازدید امروز : 215
  • باردید دیروز : 3
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 218
  • بازدید ماه : 238
  • بازدید سال : 2,184
  • بازدید کلی : 29,967
  • کدهای اختصاصی

    ابزار هدايت به بالاي صفجه


    کد جلوگيري از راست کليک


    کد جلوگيري از انتخاب متن


    متحرک کردن عنوان وب

    گردآورنده مطالب