یه بار همه ی داییم ها و خاله هام و همسراشون و بچه هاشون همه و همه خونه ی پدربزرگم جمع شده بودیم.شب تا دیر وقت بیدار بودیم و بعد از اون چون همه خسته بودند هرکس یک طرف سالن خوابید.شب من خوابم نبرد و یه فکر ترولی به سرم زد.رفتم گوشی های همه رو از توی کیف هاشون و شلوارهاشون برداشتم.حدود15 تا گوشی شد.ساعت همه گوشی ها رو با هم یکی کردم و ساعت زنگدار همه گوشی ها رو واسه ساعت 4 صبح تنظیم کردم.هرکدوم از گوشی ها رو یه گوشه ی سالون انداختم و با خیال راحت رفتم خودمو به خواب زدم و منتظر شدم.شاید باورتون نشه ساعت 4 که شد 15 تا گوشی با زنگ های مختلف شروع کرد به زنگ زدن طوری که انگار یه سمفونی بزرگ شروع به نواختن کرده.همه از وحشت نشسته بودند و بهم نگاه می کردند!و در اون لحظه من به این پی بردم که واقعا هیچکس قدر این هوش منو نمی دونه!
یادمه وقتی دبستان میرفتم معلممون درس گرفتن مخرج مشترک رو داده بود؛منم همیشه از مادربزرگم که یه پیرزن ساده و بیسوادیه به بهانه های مختلف پول میگرفتم؛رفتم پیش مادربزرگم و گفتم مادربزرگ باید مخرج مشترک بخریم ببریم مدرسه بنده خدا هم پول داد,خلاصه چند وقت ما به بهانه ی مخرج مشترک!از مادربزگمون پول گرفتیم.یه روز که تو کلاس بودم دیدم که مدیر اومده دم در کلاس و از معلم میخواد که من به دفتر برم منم بی خبر از همه ی دنیا به دفتر رفتم که دیدم مادربزرگم اونجا نشسته!دیگه تا ته قصه رو خودتون بخونید!بنده خدا اومده بوده مدرسه و با حالت شکایت به مدیر گفته این مخرج مشترک چیه که هی به نوه ی من میگید بخره بیاره؟!!!
یادمه اون سال مدیر منو با اسم مخرج مشترک صدا میکرد!!!
ما یه همسایه داشتیم که من و داداشم خیلی ازش بدمون میومد. یه روز این خانم مریض شد و مامانم یه جعبه شیرینی خرید که عصر بره ملاقاتش. من و داداشم یواشکی رفتیم سراغ شیرینی ها و دونه دونه لیسشون زدیم و گذاشتیم سر جاش که مثلا خانمه شیرینی های لیس زده ما رو بخوره و ما دلمون خنک شه. عصر مامانم رفت در خونه شون، اما خانمه
خونه نبود. مامانم هم شیرینی رو آورد و گفت خانمه نبود، خودمون اینو بخوریم!!! حالا من و داداشم مونده بودیم کدوم شیرینی رو من لیس زدم و کدوم رو اون.
آقا ما سال دوم راهنمایی تیزهوشان که بودیم درس فیزیک هر کس تو امتحان بیشترین نمره رو میاورد میشد مبصر کلاس
آقا ما از اول سال تا نوبت اول نمره اول رو آوردیم و بقیه توکف بودن ، اولین امتحان بعد از نوبت اول من یه نمره از دوستم کم آوردم آخه ما خودمون برگه ها رو تصحیح میکردیم نه اینکه هر کس برگه خودش ها ! خلاصه یکی از دوستام الکی نمره منو 2 نمره بیشتر کرد من شدم مبصر اما چشمتون روز بد نبینه فرداش عذاب وجدان گرفتم با همه در میون میذاشتم تو کلاس فیزیک از استرس میمردم که نکنه دوستام منو لو بدن خلاصه اون سال همش استرس بود اما آخر لو نرفتم
یادمه بچه بودم تو مراسم خاک سپاری
یکی از اقوام دورمون
همه داشتن گریه میکردن
منم داشتم همون دورو بر آتیش میسوزوندم
یه پسربچه بود من با سنگ زدمش اونم رفت داداش بزرگشو آورد و یه چک خوابوند زیر گوشم
من از شدت درد گریم گرفت شدید
رفتم ب بابام بگم
وقتی منو دید بغلم کرد و شروع کرد ب اشک ریختن
و همش میگفت بابا اشکال نداره خدابیامرزتش گریه نکن
من تو اوج گریه یهو اینجوری شدم : |
شاید خیلی ها مثل من بودن :
بچه که بودم 10 ساله ، دلم میخواست تو فروشگاه بزرگا گم بشم بعد برم دفتر گم شده ها از اونجا تو بلندگو اسممو بگن برام افتخار بود ! جالب اینکه 2 یا 3 بار با هم دستی مامان و بابام اینکارو کردم یعنی الکی خودمو به گم شدن زدم ، خیلی هم بازیگریم خوب بود آخه مثل بارون اشک میریختم مسوول های فروشگاه زود برام کیک و آبمیوه میاوردن تو بلندگو اسممو صدا میزدن مامانم هم بعد از 10 دقیقه میومد دنبالم ! منم حسابی کیف میکردم انگار دنیا رو بهم بخشیده بودن
من از سوسک میترسم فامبلامون منو سوژه قرار میدادن میگفتن:پشت گردنت سوسکه. منم از ترس داد میزدم . یبار واقعا سوسک اومد پشت گردنم هرچی فامیلام گفتن که سوسک پشت گردنته باور نمیکردم تا اینکه سایه ی سوسکه رو روز زمین دیدیم رنگم از شیر سفید تر شد انگار داخل بدنم زلزله ی 600ریشتری رخ داده بودخدا شکر که فامیلام سوسکو از گردنم برداشتند
دیدین مثلا بعضی وقتا، وقتی میخواند خودشونا معرفی کنند میگند"عبدالله ایرانی"....این یعنی من بنده خدا،ایرانی هستم.....یعنی مثلا طرف را میخواد بپچونه که اسمش را ندونه!
بعد اول مهر بود،یه معلم اومد خداشا معرفی کنه،گفت من عبدالله ایرانی هستم،ولی اسمش یه چیز دیگهبود....
ما هم ساده،باور کردیم،بعد یه مدت رفتیم به مدیر مدرسه گفتیم این آقای ایرانی که گذاشتید واسه ما خیلی باحال درس میده....
گفت ما اصلا معلمی به نام ایرانی ندارین!!!
ما : :
توی پارک قدم می زدم یه بچه 3 یا 4 ساله دستاشو پشتش گره زده بود تند راه میرفت مامانشم پشت سرش هی می گفت امیر محمد صبر کن وایسا کارت دارم.... یه دفه وایساد داد زد :مامان ولم کن دیگه منم مشکلات خاص خودمو دارم!!
چند سال پیش با دوستام رفتیم شمال.حساب کن ساعت 6 صبح راه افتادیم، 23 ساعت بعد خونه بودیم....دلیلشم این بود تا شمال رسیدیم دیدیم داره بارون میاد برگشتیم.
خدا ووکیلی سفرو داشتی.....
امروز خيلي عجله داشتم،اومدم پيرهنمو پوشيدم ديدم هيچ كدوم از دكمه هاش نيست،به مامانم ميگم چرا موقع شستنش دقت نكردي كه دكمه كنده نشه،ديدم مامانم داره بر و بر نگام ميكنه.داداشم گفت مهندس! پيرهنتو برعكس پوشيدي!!
يعني تو اون لحظه ميخواستم زمينو گاز بگيرم:-))
داداش 5سالم میخواست بره با دوستاش بازی کنه
ک من نذاشتم
آخه دیروقت بود
اون داد زد و گفت میدونی خدا منو برا چی درست کرده؟
من با یه حالت کنجکاوی پرسیدم برا چی؟
گفت برا اینکه برم با بچه ها بازی کنم
من ترکیدم از خنده
وقتی ب خودم اومدم
دیدم رفته تو کوچه پیش دوستاش
تعداد صفحات : 5